آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

سید ِ مغرور روی مغزم رژه می‌رود .

دلم می‌خواهد بلند شوم و بزنم زیر همه چیز.

تمام کتاب‌هایم را از پنجره بریزم بیرون و صدای موزیک را زیاد ... موزیک ... زیاد ...

پیدایش نمی‌کنم آنچه را که باید گوش کنم ، آرام بگیرم.

دانه به دانه‌ی آرشیوم را می‌کشم بیرون ، می‌پاشم ، به هم می‌ریزم !

نور مانیتور چشمم را اذیت می‌کند ، چراغ را خاموش می‌کنم ، نور مانیتور را کم.

دلم برای روزهای بودنش تنگ شده ، دلم برای دوستانم تنگ شده .

دلم واقعا می سوخت  از ته دل ، مثل وقتی که دلم برای دیگران سوخته بود ،

وقتی برای خاطر خدا هم که شده او دوستم نداشته بود .

می‌گویم من از سید مغرور دلگیرم ، می‌گویم سید مغرور همیشه ابری است ،

می‌گویم سید مغرور همیشه سرد است، بارانی است.

می‌گوید خوش به حالت، درگیر هیچ کسی نیستی ! می‌گویم همه چیز من اوکی است!

اوکی! می‌فهمی؟! خیلی اوکی ، اوکی تر از اوکی ! فقط دلم می‌خواهد بلند شوم بزنم زیر همه چیز.

به مادرم نگاه می‌کنم ، با تنی که خسته است ، به خط‌های دور چشمش. به خط لبخند کنار لب‌اش.

به مادرم نگاه می‌کنم و نمی‌گویم از این بی‌وطنی خسته‌ام.

به مادرم نمی‌گویم تنها دلیل چسبیدن پاهایم توی این زندگی ، دلیل این بی‌وطنی، فرفره مو ست.

مادرم هویج‌ها را رنده می‌کند، می‌گوید اوضاع چطوره؟ می‌گویم اوکی است خیلی اوکی اوکی‌تر از اوکی !

لعنتی ، موزیک را پیدا نمی‌کنم ... به هم ریخته‌ام ، بد جور به هم ریخته‌ام از نبودنش ...

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : حالی به حال ِ حالا , ساعت توسط انگوشت ِ مَن |